داستان دختر عموی من ریچل (ادامه فصل دوم)

دختر عموی من ریچل (ادامه فصل دوم داستان)

داستان دختر عموی من ریچل

داستان دختر عموی من ریچل

صبح زود روز بعد آمبروز برای رفتن به پلیموت نزدیک ترین بندر بزرگ ما را ترک کرد. او قصد داشت با کشتی به جنوب فرانسه برود و از آنجا با کالسکه به ایتالیا برود. هفته ها برای من خیلی کند می گشتند. همیشه وقتی آمبروز از من دور بود چنین بود. اما کارهای زیادی بود که من انجام می دادم. اگر من تنها بودم با اسب خود به شهرهای نزدیک سفر می کردم یا همسایه هایمان را ملاقات می کردم (اواسط نوامبر اولین نامه آمبروز به دستم رسید. او سرحال و شاد بود. سفرش با کشتی راحت بود. اولین باری بود که او درباره دختر عمویش ریچل نوشته بود. او گفته بود که خانواده او و خانواده ما، روابط خویشاوندی دارند. پدر و مادر ریچل هر دو مرده اند. و یک حسابدار ایتالیایی، نیز مرده است. او به تنهایی در یک عمارت بزرگ نزدیک فلورانس زندگی می کند. اسم ویلای او سنگلاتی است. ریچل گیاهان زیادی را در ویلای خود کاشته است که در زیبایی معروف است. (وقتی که نامه را می خواندم خیلی خوشحال شدم. آمبروز دوستی پیدا کرده بود که عاشق گل و گیاه بود.) زمستان در اروپا خیلی بد بود. جاده ها پوشیده از برف است. به همین دلیل نامه ی بعد تا نزدیک بهار نرسید. در این نامه آمبروز بیشتر درباره دخترعمویش ریچل گفته بود. او برایش جایی نزدیک ویلای خودش پیدا کرده بود. آمبروز نوشته بود ریچل زن بسیار باهوشی است اما خدا را شکر حراف نیست. باغچه اش بسیار زیباست. وقتی هوا گرم تر شود زمان بیشتری را در آنجا سپری خواهم کرد. ریچل بسیار خوش حال است که یک دوست انگلیسی دارد. من درباره مطالب مربوط به کسب و کار توصیه هایی به او کردم. او ثروت بسیار کمی دارد. چون من به او کمک کردم ریچل به من کمک کرد تا گیاهان زیبایی پیدا کنم. وقتی به خانه آمدم آن ها را با خود می آورم. من از این نامه بسیار شگفت زده شدم. آمبروز قبل از این هرگز هیچ علاقه ای به یک زن نشان نداده بود. خیلی خوشحال شدم که او شاد و سرحال است. یک مسئله ای کوچکی وجود داشت این بود که آمبروز درباره ی بازگشتش به کورن وال هیچ چیزی نگفته بود. سپس اواخر آوریل نامه ای دریافت کردم که زندگی من را تغییر داد.

 

دختر عموی من ریچل

دختر عموی من ریچل

داستان دختر عموی من ریچل

پسر عزیزم،
نمی دانم چطور شروع کنم و برایت بگویم . . . من و ریچل دو هفته قبل با هم ازدواج کردیم. نمی دانم چرا او مرا انتخاب کرد. اما ما در کنار هم خیلی خوشحالیم. فیلیپ مت عاشقش هستم. و مطمئنم تو هم عاشقش می شوی. او مهربان و خوب است. فیلیپ به دوستانمان درباره ازدواجم خبر بده. و به یاد داشته باش احساسم نسبت به تو هرگز تغییر نمی کند.
خیلی زود نامه ای برای دختر عمویت بنویس و به او تبریک بگو.
نمی توانستم باور کنم. نامه را برداشتم و به بیرون باغ رفتم و قدم زنان به دریا رفتم . آنجا نشستم و دوباره نامه را خواندم. احساس تنهایی می کردم عصبانی و ناراحت بودم. از قبل نسبت به این زن احساس حسادت می کردم. دختر عمویم ریچل می دانستم زندگی ام هرگز مثل قبل نخواهد شد.
من به همه ی همسایه هایمان درباره ازدواج آمبروز خبر دادم. اما درباره احساساتم با هیچ کس حرفی نزدم. همه متعجب شدند و همسایه هایمان از شنیدن این خبر خوشحال شدند. مردم می پرسیدند: « بهترین چیزی بود که می توانست اتفاق بیفتد، . . . کی به خانه برمی گردند؟» اما من نمی دانستم. آمبروز هیچ چیز در این باره ننوشته بود که کی به خانه برمی گردد.
نزدیک ترین دوست ما نیک کندال و دخترش لوئیس بودند. نیک کندل حدودا ۶۰ ساله بود. و پدر روحانی من بود. همسرش مرده بود. لوئیس کوچک تر (جوان تر) از من بود. و همه از زیبایی او تعریف می کردند. ما همدیگر را می شناختیم او مثل خواهرم بود. کندال اولین نفری بود که درباره ازدواج آمبروز برایش گفتم. نیک کندل یک وکیل بود. وقتی او خبر را شنید با دقت به من نگاه کرد. او گفت: « تو باید دنبال خانه بگردی؛ در ابتدا منظورش را نفهمیدم. با تعجب پرسیدم: منظورت چیست؟ نیک کندل به من گفت: خب، آمبروز و همسرش می خواهند با هم زندگی کنند. ممکن است بچه دار شوند و من مطمئنم آمبروز یک خانه برای تو می خرد و تو هم ازدواج می کنی. دخترهای زیبای زیادی در این ناحیه وجود دارد. او حرف می زد ولی من دیگر نمی شنیدم چه می گفت. هرگز فکرش را نمی کردم که یک روز خانه ام را ترک کنم. از ریچل متنفر بودم. او شبیه چه کسی بود، این زن کاملا زندگی مرا عوض کرد؟ او زشت بود یا زیبا؟ پیر یا جوان؟
اواسط ماه می، نامه ی دیگری از آمبروز دریافت کردم. او گفته بود من و ریچل برای تابستان در ایتالیا می مانیم. خیلی خوشحال بودم. خدایا شکرت. این زن هنوز نمی خواهد به خانه بیاید. من دوباره می توانم از زندگی لذت ببرم.

داستان دختر عموی من ریچل

تابستان گذشت و زمستان آمد. آمبروز بازنگشت. نوشته هایش ادامه داشت اما نامه هایش تغییر کرد. احساس کردم او خوشحال نبود. آن سال تابستان و پاییز در ایتالیا خیلی گرم بود. آمبروز سردرد وحشتناکی داشت. او قبلا هرگز سردرد نداشت. اما او درباره بازگشت به خانه هیچ چیز نگفت. زمستان دوم گذشت و سپس بهار. اکنون بیش از یک سال بود که آمبروز ازدواج کرده بود. هفته ها گذشت و من نامه ای دریافت نکردم. نگران شده بودم. یک نامه در ماه جولای رسید. اما این نامه مرا از قبل نگران تر کرد. سوار بر اسبم شدم و به خانه ی نیک کندل رسیدم که نامه را به او نشان دهم.

نوشته خیلی بد بود و ما به سختی می توانستیم بخوانیم آمبروز نوشته بود که یک بیماری سخت دارد. او از ترسش درباره دکترهای ایتالیا نوشته بود. و از مردی به نام رینالدی. به نظر می رسید از همسرش ریچل نیز می ترسید.
نیک کندل گفت: کلماتی از یک مرد خیلی بیمار است. مردی که افکارش خیلی مغشوش است. فیلیپ تو نمی دانی این چیست؟ ولی پدر آمبروز از این بیماری مرد. یک تومور در مغزش. هفته های آخر عمرش او گاهی شبیه یک مرد دیوانه بود. امیدوارم آمبروز . . . سپس نیک کندل به من نگاهی کرد و گفت: فیلیپ فکر می کنم بهتر است تو به ایتالیا بروی، تو باید پیدایش کنی و ببینی چه اتفاقی افتاده است.

داستان دختر عموی من ریچل

میدانستم فورا باید به ایتالیا بروم. من سفر طولانی به چنین کشور عجیبی نداشتم. من نمی توانستم فرانسه یا ایتالیایی صحبت کنم اما می دانستم باید بروم. به خانه رفتم تا برای سفر آماده شوم. سیکومب خدمتکار ارشد ما بود، به او گفتم وقتی اینجا نیستم از عمارت مراقبت کند. درباره بیماری آمبروز حرفی به او نزدم. در کالسکه بودم و آماده می شدم که خانه را ترک کنم آخرین نامه آمبروز رسید. خیلی کوتاه و تقریبا خواندنش غیر ممکن بود. آمبروز نوشته بود: بخاطر خدا، فورا بیا! ریچل مرا شکنجه می دهد، او برنده می شود. داردم می میرم. فورا بیا وگرنه خیلی دیر خواهد شد؛
سفرم را با دنیایی از ترس در قلبم شروع کردم. دهم ماه جولای بود. نمی توانستم تا اواسط ماه آگوست به آمبروز برسم.

 

برای مطالعه ادامه داستان به صفحه اصلی سایت محتوای دیجیتال مراجعه فرمائید.

اگر برای اولین بار این داستان زیبا (داستان دختر عموی من ریچل) را می خوانید به شما توصیه می کنیم که حتما این داستان زیبا را دنبال کنید و تمامی فصل های منتشر شده را بخوانید.

برای مشاهده مطالب بیشتر و محصولات اینترنتی سایت و فروشگاه اینترنتی محتوای دیجیتال بر روی عنوان سایت کلیک کنید.

امتیاز مطلب
5
Sending
User Review
3.67 (3 votes)
Bookmark the permalink.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *