داستان دختر عموی من ریچل

داستان ریچل*

داستان ریچل (فصول هفتم تا آخر) فصل هفتم (داستان ریچل) روز بعد شنبه بود. باید دستمزد کارگرها را می دادم. آمبروز همیشه این کار را انجام می داد. اما تاملین، باغبان ارشد آنجا نبود. به من گفتند او با خانم در باغ است. آنها را در حال کاشتن یک گیاه… ادامه مطلب …

دختر عموی من ریچل-فصل ۶

داستان زیبای دختر عموی من ریچل 2

فصل ششم داستان زیبای دختر عموی من ریچل وارد اتاق شدم. همه چیز تمیز و مرتب بود، شمعدانی ها روشن بود. اما پرده، کنار زده شده بود. سگ ها کنار آتش خوابیده بودند. یک زن پشت به در نشسته بود. من گفتم: عصر بخیر. او لحظه ای برگشت، ایستاد و… ادامه مطلب …

داستان دختر عموی من ریچل- فصول ۴ و ۵

داستان خواندنی و جذاب دختر عموی من ریچل

داستان خواندنی و جذاب دختر عموی من ریچل فصل چهارم در طی سفر به فلورانس، فقط به یک چیز (موضوع) فکر می کردم. من باید با آقای رینالدی حرف بزنم. او باید درباره مرگ آمبروز بیشتر می دانست. خدمتکار ویلا آدرس آقای رینالدی را داد. بالاخره خانه اش را پیدا… ادامه مطلب …

داستان دختر عموی من ریچل (فصل سوم)

داستان جذاب و زیبای دختر عموی من ریچل

داستان جذاب و زیبای دختر عموی من ریچل فصل سوم   یک سفر وحشتناک بود. خیابان ها شلوغ و پر سر و صدا و کثیف بود. هوا هر روز گرم تر می شد. ۱۴ آگوست به فلورانس رسیدم در یک هتل اتاقی پیدا کردم، دوش گرفتم و لباس هایم را… ادامه مطلب …

داستان دختر عموی من ریچل (ادامه فصل دوم)

داستان دختر عموی من ریچل 2

دختر عموی من ریچل (ادامه فصل دوم داستان) صبح زود روز بعد آمبروز برای رفتن به پلیموت نزدیک ترین بندر بزرگ ما را ترک کرد. او قصد داشت با کشتی به جنوب فرانسه برود و از آنجا با کالسکه به ایتالیا برود. هفته ها برای من خیلی کند می گشتند…. ادامه مطلب …

داستان دختر عموی من ریچل

داستان دختر عموی من ریچل

داستان دختر عموی من ریچل فصل اول قبل از دو سالگی پدر و مادرم را از دست دادم. نمی توانم آنها را بیاد آورم. ابتدا پدرم در جنگ علیه فرانسه در سال ۱۸۱۵ کشته شد. چند ماه بعد مادرم را از دست دادم. پسر عمویم آمبروز که بیست سال بزرگ… ادامه مطلب …

داستان فرخ و ارنواز (خلاصه شده)

داستان فرخ و ارنواز (خلاصه شده) – بانو من که کاراشتباهی انجام نداده ام فقط مثل شما برای شکار آمده ام اگر شما دستور بدهید دیگر در این جنگل من را نخواهید دید. – ارنواز شمشیر را بیشتر برگردن فرخ فشار داد و گفت: برای چه کاری می کردی که… ادامه مطلب …

خلاصه داستان لیلی و مجنون به نثر

خلاصه داستان لیلی و مجنون به نثر خلاصه داستان لیلی و مجنون به نثر – قيس با ظاهري آشفته و پريشان ، در كوچه و بازار ، اشك ريزان در وصف زيبايي هاي ليلي شعر مي خواند ؛ آن چنان كه كاملا به نام مجنون معروف مي شود و قصه… ادامه مطلب …