داستان دختر عموی من ریچل- فصول ۴ و ۵

داستان خواندنی و جذاب دختر عموی من ریچل

فصل چهارم

در طی سفر به فلورانس، فقط به یک چیز (موضوع) فکر می کردم. من باید با آقای رینالدی حرف بزنم. او باید درباره مرگ آمبروز بیشتر می دانست. خدمتکار ویلا آدرس آقای رینالدی را داد. بالاخره خانه اش را پیدا کردم. در یک خیابان کاملا تاریک قرار داشت. آقای رینالدی در خانه اش بود. خدمتکارش مرا به اتاقش برد. رینالدی وقتی من را دید شگفت زده شد. او یک مرد لاغر حدودا چهل ساله با یک صورت مغرور بود. من گفتم: اسم من آشلی، فیلیپ آشلی. او گفت: بله نمی نشینید؟ شما پسر عموی آمبروز آشلی هستید و وارث او . . . شما خیلی شبیه او هستید. انتظار نداشتم شما را اینجا ببینم. کی به فلورانس رسیدید؟ من پاسخ دادم: امروز عصر. در ویلای سنگلاتی بودم.
آقای رینالدی لبخندی زد: پس دخترعموی خود ریچل را ندیدید، او خیلی ناگهانی فلورانس را ترک کرد. مرگ پسرعموی شما واقعا او را شوکه کرد. من گفتم: من هم شوکه شدم آقای رینالدی، چرا درباره بیماری آمبروز حرف نزدید؟
خانم آشلی همیشه امیدوار بود که حالش بهتر شود، او نمی خواست شما را نگران کند. من گفتم: اما من این نامه ها را داشتم. چرا من به فلورانس آمدم. من دو نامه ی آخر آمبروز را در دست داشتم . . . آقای رینالدی آهسته گفت: بله، دکترها به خانم آشلی هشدار داده بودند. گفتم: منظورتان چیست؟ او گفت: دکترها گفتند پسر عموی شما تومور در مغزش دارد. برای همین او این نامه را نوشت قبل از اینکه تومور نابودش کند و او را بکشد. سرم را تکان دادم نمی توانستم باور کنم (داستان خواندنی و جذاب).
رینالدی کاغذی بیرون آورد و گفت: این یک نسخه از گواهی فوت اوست. من یک نسخه برای شما به کورنوال فرستادم و یکی برای آقای کندال. او قیم شماست. او درباره مرگ آمبروز به شما گفته.
با تحجب پرسیدم: آقای کندال قیم من هستند؟ رینالدی پاسخ داد: این خواست پسرعموی شماست. وقتی به خانه برگشتی آقای کندال برای شما توضیح می دهد. من فریاد زدم: « اما چی در این نامه است؟ آمبروز این را برای نگران کردن من فرستاده او مریض نبوده. اما توی خطر بزرگی بوده.» رینالدی جواب داد: پسر عموی شما یک تومور در مغزش داشت. بیماریش باعث افکار عجیب شد. چون خانم آشلی تمام مدت با او بود. او تنها مضنونش بود. او همیشه فکر می کرد نزدیک ترین دوستش دشمنش هست.
من گفتم: اگر من اینجا بودم، آمبروز الان زنده بود. رینالدی سرش را تکان داد و گفت: نه . . . این درست نیست . . . هیچ کس نمی توانست برایش کاری انجام دهد. من گفتم: وقتی خانم آشلی برگشت به او بگویید من همه چیز را درباره نامه می دانم. رینالدی پاسخ داد: ریچل دختر عموی شما خیلی ناگهانی فلورانس را ترک کرده است . . . فکر نمی کنم دیگر برگردد . . . .
آن خانه سرد را ترک کردم و به خیابان تاریک رسیدم. نمی توانستن داستان رینالدی را باور کنم. آمبروز به خاطر درد زیاد و غم بزرگی مرد و من ریچل را باعث این درد می دانم و اطمینان دارم. با خود عهد می بندم که یک روز درد و غم را برای دختر عمویم ریچل بیاورم. من این زن را که آمبروز عزیز من را کشته است مجازات خواهم کرد. دور از خانه و دوستانش (داستان خواندنی و جذاب).

داستان خواندنی و جذاب دختر عموی من ریچل

داستان خواندنی و جذاب دختر عموی من ریچل

داستان خواندنی و جذاب دختر عموی من ریچل
فصل پنجم

هفته اول سپتامبر به خانه رسیدم. به خدمتکارها از قبل نامه دادم که لباس مشکی بپوشند. سفرم به ایتالیا مثل یک خواب بود. خوشحال بودم که به خانه برگشتم. اکنون مسئولیت املاک و خانه با من بود. من باید مثل آمبروز مراقب اوضاع باشم. دوست داشتم کارم را خوب انجام دهم. پدر روحانیم نیک کندل خیلی زود به دیدنم آمد. دخترش لوئیس را با خود آورده بود. نیک کندال آمده بود تا درباره آمبروز حرف بزند. او گفت: وقتی ۲۵ ساله شدی خانه و املاک به نام تو خواهد شد. اما تا ۷ ماه دیگر، من قیم تو هستم. امیدوارم یک روزی ازدواج کنی. این خانه به یک زن نیاز دارد . . . فیلیپ. من گفتم: من زن نمی خواهم، آمبروز ازدواج کرد، چه شد؟ زنش او را کشت . . . ریچل یک روز بعد از خاکسپاری او فلورانس را ترک کرد. سیگنر رینالدی به من گفت: او مثل یک دزد همه چیز آمبروز را با خود برده است.
نیک کندال گفت: تو نباید زن پسرعموی خود را دزد خطاب کنی. وقتی آمبروز ازدواج کرده همه چیز عوض شد، الان همه چیز به او تعلق دارد. من تعجب می کنم چرا ریچل هیچ ادعایی نمی کند. من فریاد زدم: ادعا، او باعث مرگ آمبروز بوده . . . نیک کندال گفت: فیلیپ، مزخرف نگو. آمبروز به خاطر تورموری که توی مغزش بود مرد. من گفتم: نمی توانم باور کنم. چرا آن نامه وحشتناک را نوشت.
قیم من با عصبانیت پاسخ داد: تو نمی خواهی که باور کنی، افکارت را برا خودت نگه دار فیلیپ وگرنه اتفاق وحشتناکی می افتد. من هیچی نگفتم (داستان خواندنی و جذاب).
نزدیک دو هفته کندال را ندیدم. سپس کندال از من خواست بروم و او را ببینم. در کتابخانه پیدایش کردم. یک نامه در دستش بود. به آرامی گفت: خب، یه خبری برای تو دارم، این نامه از طرف دختر عمویت ریچل است. . . او با اشیاء آمبروز به انگلستان آمده است. . هیچ چیز از تو نمی خواهد. فقط می خواهد خانه ای که آمبروز در آن زندگی می کرده است ببیند. او در این شهر غریب است، بدون هیچ دوستی، تو باید او را ببینی فیلیپ. من با لحنی سرد و تند گفتم: البته که ریچل را می بینم. من خیلی دوست دارم او را ببینم وقتی شما نامه نوشتید به او بگویید فیلیپ آشلی دختر عمویش را به خانه اش دعوت کرده است. و دوباره لبخند زدم.
نیک کندال احساس من را فهمید و گفت: امیدوارم تا وقتی که خانم آشلی اینجا هست هیچ کار احمقانه ای انجام ندهی فیلیپ. یادت باشد که او همسر پسرعموی تو هست!
از باغ بیرون رفتم. دیدم که لوئیس آنجا قدم می زند. وقتی درباره ملاقات ریچل به او گفتم او خیلی شگفت زده شد.
لوئیس گفت: بیست سالی می شود که هیچ زنی اینجا نمانده فکر کن چقد کثیف و نا مرتب است! گفتم: آفرین به آمبروز. او درباره خانه فکر نمی کند. من شروع به سوال پرسیدن کنم! او گریه خواهد کرد و من خوشحال خواهم شد. اما زمانی که به خانه رسیدم نظرم تغییر کرد. می خواستم به دختر عمویم ریچل نشان دهم که یک جنتلمن هستم. با اسکموب خدمتکار ارشد حرف زدم او موافق بود که قبل از رسیدن خانم آشلی خانه باید تمیز شود. سیکموب گفت: ما باید به خانم آشلی خوشامد بگوییم. باید اتاق آقای آمبروز را برای او آمده کنیم؟ من گفتم: معلومه که نه! من به اتاق آقای آشلی می روم. اتاق آبی را برای خانم آشلی آماده کنید.
روزی که ریچل رسید خانه کاملا متفاوت شده بود. همه چیز تمیز و مرتب بود. تمیلن، باغبان ارشد، همه ی اتاق ها را پر از گل کرده بود. من به اطراف خانه رفتم و به آرامی در اتاق آبی قدم زدم. سگ ها پشت سرم آمدند. اتاق ریچل بسیار تمیز بود. پنجره ها کاملا باز بود. یک تصویر از آمبروز روی دیوار نصب شده بود. وقتی که او جوان بود نقاشی شده بود. او خیلی شبیه من شده بود. به آمبروز لبخندی زدم و بعد احساس بهتری به من دست داد (داستان خواندنی و جذاب).
دختر عمویم ریچل حوالی غروب می رسید. تصمیم داشتم وقتی می رسد در خانه نباشم. اگر چه هوا سرد و طوفانی بود. بعد از ناهار تنهایی به بیرون رفتم. تا بعد از ساعت ۶ بازنگشتم.
یک آتش در کتابخانه روشن بود، اما اتاق خالی بود. زنگ را فشردم و اسکومب در را باز کرد و گفت: خانم رسیدند. او خسته بود و مقداری غذا در اتاقش خورد. و بسیار خوشحال می شود که بعد از شام شما را ملاقات کند. از اسکومب پرسیدم: وسایلش کجاست؟ اسکومب جواب داد: خانم وسایل خیلی کمی با خود داشتند. همه ی جعبه های آقای آمبروز رسید ما به درخواست ایشان داخل اتاقشان گذاشتیم. سپس به تنهایی شام خوردم و یک نوشیدنی خوردم. بعد از پله ها بالا رفتم و چند ضربه به در اتاقی که دخترعمویم نشسته بود زدم با صدای آرامی پاسخ داد (داستان خواندنی و جذاب).

داستان خواندنی و جذاب دختر عموی من ریچل

داستان خواندنی و جذاب دختر عموی من ریچل

 

ادامه داستان خواندنی و جذاب دختر عموی من ریچل در سایت و فروشگاه اینترنتی محتوای دیجیتال.

امتیاز مطلب
5
Sending
User Review
3.75 (4 votes)
Bookmark the permalink.

3 Comments

  1. سلام
    من در زمینه تولید محتوی ، بازاریابی و تبلیغات اینترنتی فعالیت می کنم
    همیشه
    یادتون باشه که یکی از عوامل مهمی که باعث میشه مطالب سایتتون زیاد بازدید بشه عنوان مطالبتونه
    اگه عنوان مطالبتون خوب و جذاب باشه قطعا روی لینک سایتتون بیشتر کلیک میکنن و درنتیجه اعتبار بیشتری پیش گوگل پیدا می کنین و طبعا گوگل هم شما رو به خیلیای دیگه معرفی میکنه
    ولی فکر کردن در مورد ساختن یه عنوان خوب و موثر وقت زیادی رو از آدم میگیره و کار خیلی ساده ای نیست
    اما یه کتاب هست که فکر میکنم خیلی بدردتون بخوره توصیه میکنم حتما یه نگاهی بهش بندازین اینم لینکشه :
    http://barmo.ir/educational/marketing-ads/how-to-write-title.html/
    حتما یه نگاهی بهش بندازید ضرر نمیکنین

  2. 🌹🌹 سلام 🌹🌹

    ✅ همین که من سایت شما رو از نتایج گوگل پیدا کردم معنیش اینه که :
    خیلی خوب دارید بازدید کننده جذب می کنید و این خیلی عالیه

    ⚠️ باید بتونید از این بازدید کننده ها پول دربیارید.

    .

    🔴 آوردن بازدید کننده به سایت خیلی راحته .
    فقط کافیه ۵۰۰ هزار تومن بدیم تا کلی بازدید کننده بیاریم تو سایت . بعدش …

    . ولی …

    ⬅️ حالا اگه بشه کاری کرد که هرکی میاد تو سایت رو ، تبدیل کرد به کسی که پول میده ، اونوقت …
    🟣 اونوقت میشه از همین افرادی که با ۵۰۰ هزار تومن آوردیم تو سایت ، ۵۰ میلیون تومن پول بیاریم .
    ♻️ و این چرخه رو باید همینطور تکرار کرد (۵۰۰ هزار بدیم تبلیغ ، ۵۰ میلیون در بیاریم و همینطور تکرار)
    .

    ◀️ راز موفقیت سایت های بزرگ همینه (من دقت کردم دیجی کالا ، دقیقا همین کارو میکنه)

    .

    📕 یه کتاب هست مخصوص بازاریابی و فروش برای سایت .
    من تا حالا ۱۰ بار خوندمش
    این کتاب قدم به قدم ، خیلی راحت، روش تبدیل بازدیدکننده به خریدار رو توضیح میده .

    .

    ✅ این کتاب برای تک تک افرادی که میان تو سایت ، برنامه داره
    (دیجی کالا هم دقیقا ، برای کسانی که میان تو سایتش برنامه داره)

    .

    این مهمه :
    🔴⚠️ حتی یک بازدید کننده هم ، نباید بدون خرید بزاره بره ⚠️🔴
    روش های دیجی کالا دقیقا شبیه همین کتابه

    .

    ✅ ✅ شما از بازدید کننده های سایتتون چقدر پول درمیارید ‼️؟

    .

    ❤️ اگه خواستین این کتاب رو دانلود کنین ، لینک دانلودش رو میزارم ❤️
    https://aggsi.com/wp/بهترین-کتاب-بازاریابی/
    پایین همین صفحه لینک دانلود داره
    .

    ✅ یه فیلم هم داره که درمورد کتاب توضیح میده که اونم خیلی خوبه

    .
    .

    من استراتژیست بازاریابی در فضای وب هستم
    آی دی من تو اینستاگرام aggsicom

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *